پدر - پسری ۲
- بابایی ؟
- جان بابایی ؟
- چرا کلمه زندگی با زن و کلمه مردن با مرد شروع میشه ؟
- پس اسمس های عمو آرش رو میخونی انقدر بی تربیت شدی پدر سوخته ؟
- بابایی ؟
- جان بابایی ؟
- بیا بریم یه جایی ...
- به کجا بریم پسرم ؟
- بریم به گا ...
- بابایی ؟
-جان بابایی ؟
چرا با مشت زدی زیر چشمم ؟
- چون حرف بی تربیتی زدی بابایی .
- بابایی می خواستم بگم بریم به گا ری سواری
- ببخش پسرم سوء تفاهم شد
- تو هم منو ببخش بابایی ...
((خدا ازشون نگذره ))
پیرمردی که ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه شب ۳۱ اردیبهشت توی صف ۲۵ نفره عابر بانک ایستاده بود و منتظر بود همینکه ساعت ۱۲:۰۰ یارانه اش را ریختند از توی کارت برش دارد این را گفت .
شبهایی که پیش هم می خوابیدیم
دستم را می بوسید و می گذشت روی لبهایش
و هر نفسی که می کشید گرمایش را با دستم حس می کردم
سعی می کردم نفسهایم را با او تنظیم کنم
تا مثل هم نفس بکشیم
با دم او نفس بگیرم و با بازدمش نفسم بیرون برود
فرداهایش توی مدرسه سر کلاس آقای معلم ریاضی
که خیلی ساکت بود و فقط صدای نفس بچه ها و جیر جیر کفش آقا معلم می آمد
با خودم می گفتم یعنی هنوز الان هم نفس های من و بابا با هم تنظیم است ؟
سالهاست پیش هم نخوابیده ایم ...
-