حکایت است که روزی شیخ در مسیر رفتن به مکتب با سپهسالاری اجنبی چشم در چشم شد و او را پرسید : تو از کدام دیاری ؟
گفت :من یانکی آمریکایی هستم .
شیخ او را پرسید : چرا به عراق حمله کردید ؟
یانکی گفت : امام حسین طلبیده بودمان
شیخ پرسید : سوریه چه ؟
یانکی گفت : حضرت زینب طلبیده بودمان
شیخ پرسید : قصد حمله به ایران را هم دارید ؟
یانکی گفت : انشاء الله اگر امام رضا بطلبد ...
پس شیخ نعره ای کرد و به سمت باختر به بیابان فرو همی شد .