سنت کیامهر قدیس

پازل بی پاسخ

سنت کیامهر قدیس

پازل بی پاسخ

بر هر نعمت شکری واجب

شبهایی که پیش هم می خوابیدیم 

دستم را می بوسید و می گذشت روی لبهایش 

و هر نفسی که می کشید گرمایش را با دستم حس می کردم 

سعی می کردم نفسهایم را با او تنظیم کنم  

تا مثل هم نفس بکشیم 

با دم او نفس بگیرم و با بازدمش نفسم بیرون برود 

فرداهایش توی مدرسه سر کلاس آقای معلم ریاضی  

که خیلی ساکت بود و فقط صدای نفس بچه ها و جیر جیر کفش آقا معلم می آمد 

با خودم می گفتم یعنی هنوز الان هم نفس های من و بابا با هم تنظیم است ؟ 

 

سالهاست پیش هم نخوابیده ایم ... 

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
الهه دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:39 http://khooneyedel.blogsky.com/

تو هم این کارو تجربه کردی پس.....منم همینطور....بعضی وقتا با مامان و بعضی وقتا با بابا هماهنگ میشدم......خیلی لذت داشت.........

میلاد دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:22

سلام کیامهررررررررررررر

اخ جون اینجا میتونیم بیایم سلام و ملیک کنیم

نگران نباش نمیایم کامنتدونی اینجارو بترکونیم،امار به کسی نمیدیم،بچه های خوبی هستیم

اما در مورد پستت باید بگم من همیشه عادت داشتم رو شونه بابا بخوابم
انقده کیف میداددددد اما تجربه تورو نداشتم

شیر و خورشید دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 http://www.2maa.blogsky.com

وااااااااااااااای چه کار باحالی
نفس هماهنگ کردن آرامش بخشه
یعنی الان اگه این کارو انجام بدم، با این سن و سال به عقلم شک نمی کنن؟
خیلی دوست دارم آغوششون رو لمس کنم
چرا محروم شدیم آخه؟ فقط بخاطر قد کشیدن....حیف

وروجک دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 http://jighestan.blogfa.com

اخی عزیزم
بعضی وقتا میرم وسط مامان بابام می خوابم میگم من از جام تکون نمی خورم اونا هم بنده یخداها هیچی نمیگن ولی اخرش که برقا خاموش میشه خجالت میکشم میرم سر جام

محدثه دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 http://shekofe-baran.blogsky.com

الهی!
بعضی وقتا که بابام خوابه آروم آروم میرم و نگاه میکنم که پتو بالا و پایین بره!با چشمای نداشتم زل میزنم و دقت میکنم!
بعضی وقتام صدای خروپفش خیالمو راحت میکنه!

کیامهر،امیدوارم هرجا که هستی و مینویسی،یا نمینویسی، موفق باشی و سلامت.

شازده کوچولو دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

من که اینجا به دلم نمیشینه(آیکون شازده کوچولوی غرغروووو)
راستی کیا این http://shazdehkocholo.blogfa.com/8906.aspx
یه پست قدیمی راجع به اسممه اگه حوصله داشتی بخونش بدک نیست.
اسم پست هم هست
؛میثا ، میسا ، می ثا ؟!!!!!!؛

شازده کوچولو دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

گاهی چقدر دلم برای اون خوابای کودکانه توی بغل بابام تنگ میشه که حس امنیت بهم می داد. خصوصا شبایی که دچار بی خوابی میشم یا حالم خوب نیست بدجوری دلم می خواد بابام و بغل کنم و توی اون حس امنیت خوابم ببره.

امیرحسین... دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:35 http://afrand.blogfa.com

همیشه حس خوبی داشت که پیش بدر و مادرم بخوابم. آسوده و راحت می خوابیدم

پرچونه دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:41

کلی احساساتمونو انگولک کردی جناب کیامهر
تا رسیدم خط پایانت فک کردم من تا کی می تونم بغل بابا برم و هنوزم خودمو لوس کنمو باهاش شوخی کنم!؟

آخی...

کیانا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:56

هــــــــــــــــــــی چه دورانی بوود

هاله بانو دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:06 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

از بچگی جوری بارم آورد که هر وقت ناراحت بودم یا حتی حالم بد بود کنار تختم بشینه و دست کوچولوم رو بگیره تو دستهای قویش تا آروم بشم و خوابم ببره ...
این عادت هنوز روم مونده وقتی ناراحتم دلم میخواد دستم رو بگیره تا آروم شم ...

مریم دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:27 http://mazhomoozh.blogfa.com

آخی! جانم چه حس خوبی داره. دلم خواست.

دلارام دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:07

کیامهر این نکته هایی که اشاره میکنی خیلی ظریف هستن ولی عمیق ...خدایا شکرت که توی هوایی نفس میکشم که پدر و مادرم نفس میکشن.

خدیجه زائر دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:45 http://480209.persianblog.ir

اشکمو در نیار پسر خوب........من عاشق پدرم بودم.هنوز بت منه........شبا بالا سرش نفساشو نگاه می کردم.اخرش هم برید.پرید.......من هنوز کمش دارم.خدا سایه ی پدرتو واست نگه داره

کورش تمدن پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:58 http://www.kelkele.blogsky.com

سلااام
وای منم یاد قدیما افتادم
گرفتن بازوی بابام تو خواب چه حالی میداد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد