امروز داشتم به معنی و مفهوم عبارت دلتنگی فکر می کردم .
هرچند این یک اصطلاح است و اصطلاحات لزوما نباید معنای تحت لفظی جزء به جزء داشته باشند ولی بالاخره یکروزی این عبارت از یکجایی وارد زبان و ادبیات ما شده است دیگر ...
آنوقتها که فرهنگستانی نبوده که کلمات جدید را بخشنامه کنند پس یکنفر این عبارت را از خودش ابداع کرده و به زبان آورده و دیگرانی که شنیده اند لابد خوششان آمده و پسندیده اند و هی تکرار شده تا همه گیر شده است . دارم به این فکر می کنم که مبدع واژه دلتنگی چطور این کلمه به ذهنش رسیده است ؟
لابد عاشق بوده ... و معشوقه اش را به حد پرستش دوست داشته و از او جدا افتاده
حس کرده دلش دارد از دوری او مچاله می شود . و این حس را با تنگ شدن دل بیان کرده
و نام این احساس را دلتنگی گذاشته است ...
مبدع واژه دلتنگی وقتی گفته است که دلش برای کسی تنگ شده دیگرانی که شنیده اند احتمالا مسخره اش نکرده اند و به او نخندیده اند و با خودشان فکر کرده اند که خودشان هم تجربه کرده اند تنگ شدن این دل لامصب را و با او همزاد پنداری کرده اند لابد ...
اول؟
چه جالب تا حالا به مبدع این لغت فکر نکرده بودم
اوهوم...قطعا..شاید
احتمالا....دقیقا
یاحق...
هوم؟
اوهوم...
پس شما الان دلتنگید...