مردی در معیت خرش در بیابان به تجارت می رفت
در زیر سایه درختی دمی آسود و چون برخواست دید که خرش را ربوده اند
لختی برفت که ناگهان خری دیگر دید
او را بگرفت و به تکرار به تجارت شد ...
خدا گر ز حکمت بگیرد خری ز رحمت نماید خر دیگری
تا قبل از یلدا شبها بلند می شد اما بعد از یلدا روزها بلند می شود
برای بعضی ها ولی ربطی به یلدا ندارد
نه روزها بلند می شود نه شبها
- عزیزم تو که انقدر عاشق دستپخت مامانت بودی چرا منو گرفتی ؟
می رفتی مامانت رو می گرفتی
- آخه مامانم شوهر داشت ...