سنت کیامهر قدیس

پازل بی پاسخ

سنت کیامهر قدیس

پازل بی پاسخ

کوچیک آرزولار

ناهار را مفصل زده ایم توی رگ و سنگین و چقر رفته ایم توی حیاط زیر سایه درخت زیتون شرکت داریم نفسی تازه می کنیم . یکی از بچه های انبار رو به من می گوید : یه چایی دبش الان بزنی توی رگ آی می چسبه .

همکارم می گوید : بعد از چایی هم یه نخ سیگار بکشی که بفرستت فضا

من هم می گویم : بعدشم نیم ساعت زیر همین سایه بتونی بخوابی دیگه نور علی نور میشه


بعد سه تایی به نشانه خواستنی بود این چیزها نچ نچ می کنیم و از حسرت سر تکان می دهیم .


می گویم : می بینی  ما ایرانیا چه موجودات قانعی هستیم . می بینی چه آرزوهای کوچیکی داریم ؟

همکارم می گویم : حیف که همین آرزوهای کوچیکمون هم نمیتونیم برآورده کنیم .


( البته منظورش چرت وسط روز بود )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد