آورده اند که روزی سپاه تیمور لنگ در نبردی به غایت دشوار دچار هزیمتی هولناک شدی . تیمور از بیم جان به خرابه ای پناه برد و در کنج آن خزید .
در اندوه شکست و ترس جان و یاس فراوان غوطه خوردی که ناگاه در کنج آن خرابه موری دید که دانه گندمی به قاعده دو برابر خویش بر دوش کشیده و از دیوار بالا می برد .
مور چون به میانه دیوار می رسید دانه از کفش می فتاد و او دوباره برگشته و دانه به بر می گرفت و مکرر این افتادن تجدید می شد .
تیمور به دقت بر او نظاره می کرد و عدد دقیق زیر و زبر شدنش را شمرد تا اینکه مور پس از هشتاد و پنج مرتبه توانست دانه از دیوار فرو کشیده و بالا برد .
تیمور از این کار در عجب بسیار شد و رو به مور کرده و پرسید : ای مور ! تو را چه جهد بی پایان است که چنین استوار دست از کار نکشیده و نومید نگردی ؟
مور به اذن خداوند به صدا درآمد و در ابتدا یک فحش بی ناموسی به تیمور داد ( البته به عمه اش)
چرا که همانطور نشسته بود و هشتاد بار زمین خوردن آن مور بینوا را نظاره کرده و دستش را نگرفته و مدد نکرده بود. دمی که آسوده گردید رو کرد به تیمور و گفت : من استادی دارم که نامش برادر محسن است و در تمام انتخابات کاندید شده و نفر آخر شده است اما نومید نه
اگر او را ببینی چه می گویی ؟
تیمور از این سخن نزدیک بود از عجب پاره بشود . فریادی بلند کشید و از خرابه بیرون شد و سپاهی نو گرد آورد و به ایران حمله کرد و با خاکش یکسان نمود و تا آخر عمر مدیون مور و برادر محسن باقی ماند ....
مرسی...چسبید.
اگر فکر کردید دشمنان میتوانند برادر محسن را دو زار نا امید و وی را از صحنه های انتخاباتی دور کنند، سخت در اشتباهید.
مقام معظم
عالی بود! :))))))
میگن برادر محسن اول کاندید بوده بعد دست و پا در اورده